مردی که با کار و در کار معنا پیدا میکرد
امیر شهلا /چندهفتهپیش یکیاز فرزنداناش تماسگرفت و اَزَم خواست با پدرش صحبت کنم تا بلکه متقاعد شود، لااقل این روزهایِ بیماری، پساز شیمیدرمانی دیگر راهیِ کارخانه نشود. به خانه برود، استراحت کند تا بلکه آن موادِکوفتی که با هربار شیمیتراپی وارد بدناش میکنند، بتواند غولِ آن بیماریِمخوف را شکست دهد!
به فرزندش گفتم پدرت لجوجتر از چیزی است که به حرف کند. همین توصیه را سالِقبل که تازه بیماریاش جدّی شدهبود، وقتی برای عیادتاش به مقصود رفتم، گفتم؛ امّا خندهای تحویلام داد و گفت:
🔸ما با کارمان زندهایم!
باز اصرار کرد که آقایشهلا لطفا به پدرم زنگبزنید و بگویید. حالاش بد است و به حرفِ ما هم نمیکند. نخواستم دلِنگراناش را بشکنم. قول دادم که این تماسِ بیحاصل را بگیرم و دوباره از او خواهشکنم. زنگ زدم. گوشی را که برداشت، به شوخی گفتم: در اسلام، خودکشی حرام است آقایایمانی! محض رضایخدا، بهپیر، بهپیغمبر، لااقل بعداز شیمیدرمانی کارخانه نروید. پرسید: مگر بعداز شیمیدرمانی نباید استراحت کرد؟ گفتم چرا. خندید و گفت: نگران من نباش آقایِشهلا!
🔸من با کارم، پشتِمیزم استراحت میکنم!
دیشب(۱۳۹۹/۲/۱۴) رضا ایمانی، بنیانگذار گروهصنعتی چینیمقصود، پساز یکدورهیطولانی مبارزه با بیماریِسرطان، در بیمارستانرضوی به کما میرود و امروز صبح هم تماممیکند!
مردی که با کار و در کار معنا پیدا میکرد. صبحِ علیالطّلوع میآمد و دهیازدهشب میرفت تا بتواند یازدهدوازده کارخانهی بزرگِتولیدیاش را جمعوجور کند. آرزویِ ایمانی بود پشتِمیزش و با لباسِکارش بمیرد. او به آرزویش رسید و تا آخرین روزِ زندگی، در سنگر مقدّسِ کار، داشت میجنگید.
این ضایعهی تالمبرانگیز را به خانوادهی دوهزارنفری مقصود، به اهالی صنعت و تلاش و کارآفرینی و از همه مهمتر، و از همه مهمتر، به خانوادهای که هیچگاه یک دلِ سیر و چشمِ پُر، پدرشان را ندیدند و نداشتند، تسلیت میگویم.
ارغوان!
این چه رازی است
که هرسال بهار،
با عزایِ دلِ ما میآید؟
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.